اگر ز من بروی، تاب دوری تو ندارم


اگر نماییم آن روی، نیز تاب ندارم

همی خورم ز تو صد خار غم، همین برم آرد


چو کار خویش به دنبال بخت تیره گذارم

مباد هیچ زوالت، چو زیر پا کنی آن خط


که خال خویش به خار رهت به گریه نگارم

دو لب به گریه بشویم، چو خاک پای تو بوسم


مگیر چشم، اگر آب دیده پاک ندارم

به زنده داشتن شب بمرد خسرو مسکین


زهی جفا که من این عمر در حساب نیارم